خدا دوست دارم

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

عکس های خاطره انگیز و نوستالژی (سری اول)

19 مهر 1396 توسط صغري اقاميري ينگجه

کسی هست با این گوشی خاطره داشته باشه؟

سلام دوستای گلم 

از این به بعد با سری مطالب “خاطره بازی” در خدمتتون هستیم 

دهه شصتیا مطمئنا خاطرات بیشتری با این تصاویر خواهند داشت 

منتظر سری های جدید ِ خاطره بازی باشید . . .

 

.

.

.

اینو یادتونه؟ چیکار میکرد؟ 

.

.

.

کسی هست اینو یادش باشه؟ چیه این؟

.

.

.

لاکچری دهه شصت 

.

.

.

این خیلی باحال بود 

.

.

اینارو یادتونه؟ کسی اسمشونو یادش هست؟

.

.

.

بمب بازی   بازی کامپیوتری زمان ما 

.

.

.

خاله بازی

.

.

.

نگید که شمام ازین کارا نمیکردید 

.

.

.

ینی اینو اگه یادتون بیاد قطعا شما یک فسیل هستید

 نظر دهید »

کدام یک از آدمک های تصویر شباهت بیشتری به شما دارد؟

19 مهر 1396 توسط صغري اقاميري ينگجه

این تست روانشناسی توسط پیپ ویلسون طراحی شده است که یکی از سرشناس ترین روانشناسان بریتانیا به شمار می آید. ویلسون این تست را در اصل برای دانش آموزان مقطع ابتدایی طراحی کرده بود تا عملکرد خود در سه سال اول تحصیلی را ارزیابی کنند اما بعدها مشخص شد که این تست برای افراد بالغ نیز کارآیی دارد. این تست به شما کمک می کند که شخصیت واقعی و شرایط روانی مطلوب خود را تشخیص داده و حتی جایگاه اجتماعی تان را نیز تا مقدار زیادی مشخص کنید.

هر آدمک در این تصویر در شرایط متفاوتی قرار داشته و جایگاه او نیز در روی درخت با بقیه فرق دارد. ابتدا باید هر کدام از این شخصیت ها که جایگاهش بیشترین شباهت به شما را دارد مشخص کرده و سپس ادامه ی مطلب را برای مشخص شدن پاسخ انتخابتان بخوانید.

 

.

.

.

.

.

تفسیر پاسخ های تست:

    اگر یکی از آدمک های ۱،۳،۶ یا ۷ را انتخاب کنید شما شخصیت مصمم و با اراده ای دارید و از موانع و سختی ها هیچ هراسی نخواهید داشت.
    اگر فکر می کنید آدمک های شماره ی ۲،۱۱،۱۲،۱۸ و ۱۹ شباهت بیشتری به شما دارند پس شما شخصیت مهربان و دوست داشتنی هستید که هرگاه دوستان و اطرافیانتان به کمک شما نیاز داشته باشند در کنار آن ها خواهید بود.
    انتخاب آدمک شماره ی ۴ به این معنی است که شما انسان ثابت قدمی هستید که برای رسیدن به موفقیت عجله ای نداشته و خود را با هر خطری روبرو نمی کنید. در واقع شما به سمت موفقیت حرکت می کنید اما به آرامی و از راه های بی خطر و مطمئن.
    اگر آدمک شماره ی ۵ برا انتخاب کنید بدین معنا خواهد بود که شما مضطرب بوده و احساس ضعف می کنید و انرژی و میل کمی به زندگی دارید.
    اگر آدمک شماره ی ۹ انتخاب شما باشد پس باید بگوییم که شما انسان شادی بوده و همیشه دوست دارید از زندگی لذت ببرید.
    انتخاب شماره های ۱۳ و ۲۱ بدین معنا خواهد بود که شما صرفاً به خودتان وابسته هستید. علاوه بر این شما اغلب نگران بوده و معمولاً از تماس با دیگران و برقراری ارتباط خودداری می کنید.
    اگر شماره ی ۸ را انتخاب کرده اید باید بگوییم که شما انسان خیالبافی هستید و دوست دارید به جای حضور در دنیای واقعی کنونی در دنیای دیگری سیر کنید.
    انتخاب آدمک های شماره ی ۱۰ و ۱۵ نشان می دهد که شما به خوبی با شرایط کنار می آیید و از زندگی که دارید راضی هستید.
    اگر شماره ی ۱۴ را انتخاب کرده اید باید بدانید که احتمالاً شما از لحاظ عاطفی سرخورده و به کلی خسته هستید. احتمال این که دچار تنش و چالش عاطفی و درونی باشید بسیار زیاد است.
    در صورتی که شماره ی ۲۰ را انتخاب کرده باشید باید بگوییم که اعتماد به نفس و تا حدودی خودخواهی در شما نمود پیدا می کند. شما انسانی هستید که برای ریاست و رهبری زاده شده اید و می خواهید تنها کسی باشید که دیگران به او گوش می دهند.
    در نهایت اگر انتخاب شما شماره ی ۱۶ باشد باید بدانید که از حمایت کردن و پشتیبانی از شخصی خاص خسته شده اید و اگر خود را به آدمک شماره ی ۱۷ می بینید باید بدانید که یک نفر شما را بسیار دوست داشته و او شما را به شدت لوس کرده است.

 نظر دهید »

حکایت های خواندنی تاثیرگذار و زیبا

19 مهر 1396 توسط صغري اقاميري ينگجه

شکار


مراد، ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﻫﺎﻟﯽ روستایی ﺑﻪ ﺻﺤﺮﺍ ﺭﻓﺖ ﻭ در راه برگشت، به ﺷﺐ خورد و از قضا در تاریکی شب ﺣﯿﻮﺍﻧﯽ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺣﻤﻠﻪ ﮐﺮﺩ. ﭘﺲ ﺍﺯ ﯾﮏ ﺩﺭﮔﯿﺮﯼ ﺳﺨﺖ ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﺑﺮ ﺣﯿﻮﺍﻥ ﻏﺎﻟﺐ ﺷﺪ ﻭ ﺁﻥ ﺭﺍ ﮐﺸﺖ ﻭ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺟﺎ ﮐﻪ ﭘﻮﺳﺖ ﺣﯿﻮﺍﻥ ﺯﯾﺒﺎ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﻣﯽ‌ﺭﺳﯿﺪ، ﺣﯿﻮﺍﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﻭﺵ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻭ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺁﺑﺎﺩﯼ ﺭﺍﻩ ﺍﻓﺘﺎﺩ. ﭘﺲ ﺍﺯ ﻭﺭﻭﺩ ﺑﻪ روستا، ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ‌ﺍﺵ ﺍﺯ ﺑﺎﻻﯼ ﺑﺎﻡ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ ﻭ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺯﺩ: «ﺁﻫﺎﯼ ﻣﺮﺩﻡ، مراد ﯾﮏ شیر ﺷﮑﺎﺭ ﮐﺮﺩﻩ!»
مراد ﺑﺎ ﺷﻨﯿﺪﻥ ﺍﺳﻢ ﺷﯿﺮ ﻟﺮﺯﯾﺪ ﻭ ﻏﺶ ﮐﺮﺩ. ﺑﯿﭽﺎﺭﻩ ﻧﻤﯽ‌ﺩﺍﻧﺴﺖ ﺣﯿﻮﺍﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺍﻭ ﺩﺭﮔﯿﺮ ﺷﺪﻩ ﺷﯿﺮ ﺑﻮﺩﻩ است. ﻭﻗﺘﯽ به هوش آمد از او پرسیدند: «برای چه از حال رفتی؟»
مراد گفت: «فکر کردم حیوانی که به من حمله کرده یک سگ است!»
مراد بیچاره ﻓﮑﺮ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﮐﻪ یک سگ به او حمله کرده است وگرنه ﻫﻤﺎﻥ ﺍﻭﻝ ﻏﺶ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺍﺣﺘﻤﺎﻝ ﺯﯾﺎﺩ ﺧﻮﺭﺍﮎ ﺷﯿﺮ ﻣﯽ‌ﺷﺪ. ﺍﮔﺮ ﺍﺯ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺍﺳﻢ ﯾﮏ ﻣﺸﮑﻞ ﺑﺘﺮﺳﯿﺪ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺎ ﺁﻥ ﺑﺠﻨﮕﯿﺪ ﺍﺯ ﭘﺎ ﺩﺭﺗﺎﻥ ﻣﯽ‌ﺁﻭﺭﺩ.


.
.
.
.
.
شایعه
زنی در مورد همسایه اش شایعات زیادی ساخت و شروع به پراکندن آن کرد. بعد از مدت کمی همه اطرافیان آن همسایه از آن شایعات باخبر شدند.
همسایه اش از این شایعه به شدت صدمه دید و دچار مشکلات زیادی شد. بعدها وقتی که آن زن متوجه شد که آن شایعاتی که ساخته همه دروغ بوده و وضعیت همسایه اش را دید از کار خود پشیمان شد و سراغ مرد حکیمی رفت تا از او کمک بگیرید بلکه بتواند این کار خود را جبران کند.
مرد حکیم به او گفت: به بازار برو و یک مرغ بخر آن را بکش و پرهایش را در مسیر جاده ای نزدیک محل زندگی خود دانه به دانه پخش کن.
آن زن از این راه حل متعجب شد ولی این کار را کرد. فردای آن روز حکیم به او گفت حالا برو و آن پرها را برای من بیاور.
آن زن رفت ولی ۵ تا پر بیشتر پیدا نکرد.
مرد حکیم در جواب تعجب زن گفت انداختن آن پرها ساده بود ولی جمع کردن آنها به همین سادگی نیست همانند آن شایعه هایی که ساختی که به سادگی انجام شد ولی جبران کامل آن غیر ممکن است.
پس بهتر است از شایعه سازی دست برداری.
.
.
.
.
.
درسی بزرگ از یک کودک
سال ها پیش زمانی که به عنوان داوطلب در بیمارستان استانفورد مشغول کار بودم.
با دختری به نام لیزا آشنا شدم که از بیماری نادری رنج می برد.
ظاهرا تنها شانس بهبودی او گرفتن خون از برادر پنج ساله خود بود که او نیز قبلا مبتلا به این بیماری بود.
و به طرز معجزه آسایی نجات یافته بودو هنوز نیاز به مراقبت پزشکی داشت.
پزشک معالج وضعیت بیماری خواهرش را توضیح داد و پرسید آیا برای بهبودی خواهرت مایل به اهدای خون هستی؟
برادر خردسال اندکی تردید کرد و سپس نفس عمیقی کشید و گفت : بله من اینکار را برای نجات لیزا انجام خواهم داد.
در طول انتقال خون کنار تخت لیزا روی تختی دراز کشیده بود و مثل تمامی انسان ها که با مشاهده اینکه رنگ به چهره خواهرش باز میگشت خوشحال بود و لبخند میزد.
سپس رنگ چهره اش پریده بیحال شده و لبخند بر لبانش خشکید.
نگاهی به دکتر انداخته و با صدای لرزانی گفت : آیا میتوانم زودتر بمیرم؟
پسر خردسال به خاطر سن کمش توضیحات دکتر معالج را عوضی فهمیده بود.
و تصور میکرد باید تمام خونش را به لیزا بدهد و با شجاعت خود را آماده مرگ کرده بود.
.
.
.
.
.
فرار از زندگی
روزی شاگردی به استادش گفت : استاد می خواهم یکی از مهمترین خصایص انسان ها را به من بیاموزی؟
استاد گفت : واقعا می خواهی آن را فرا گیری؟
شاگرد گفت : بله با کمال میل
استاد گفت : پس آماده شو با هم به جایی برویم
شاگرد قبول کرد
استاد شاگرد جوانش را به پارکی که در آّن کودکان مشغول بازی بودند برد
استاد گفت : خوب به مکالمات بین کودکان گوش کن
مکالمات بین کودکان به این صورت بود: -الان نوبت من است که فرار کنم و تو باید دنبال من بدوی
-نخیر الان نوبت توست که دنبالم بدوی
-اصلا چرا من هیچوقت نباید فرار کنم؟
و حرف هایی از این قبیل …
استاد ادامه داد: همانطور که شنیدی تمام این کودکان طالب آن بودند که از دست دیگری فرار کنند
انسان نیز این گونه است
او هیچگاه حاضر نیست با شرایط موجود رو به رو شود
و دائم در تلاش است از حقایق و واقعیات زندگی خود فرار کند
و هرگز کاری برای بهبود زندگی خود انجام نمی دهد
تو از من خواستی یکی از مهم ترین ویزگی های انسان را برای تو بگویم
و من آن را در چند کلام خلاصه میکنم: تلاش برای فرار از زندگی
.
.
.
.
.
چهار سخنی که زاهد را تکان داد
زاهدی گوید:
جواب چهار نفر مرا سخت تکان داد.
اول مرد فاسدی از کنار من گذشت و من گوشه لباسم را جمع کردم تا به او نخورد . او گفت ای شیخ خدا می داند که فردا حال ما چه خواهد بود!
دوم مستی دیدم که افتان و خیزان راه می رفت به او گفتم قدم ثابت بردار تا نیفتی . گفت تو با این همه ادعا قدم ثابت کرده ای؟
سوم کودکی دیدم که چراغی در دست داشت گفتم این روشنایی را از کجا اورده ای؟ کودک چراغ را فوت کرد و ان را خاموش ساخت و گفت: تو که شیخ شهری بگو که این روشنایی کجا رفت؟
چهارم زنی بسیار زیبا که درحال خشم از شوهرش شکایت می کرد. گفتم اول رویت را بپوشان بعد با من حرف بزن .
گفت من که غرق خواهش دنیا هستم چنان از خود بیخود شده ام که از خود خبرم نیست تو چگونه غرق محبت خالقی که از نگاهی بیم داری؟

 نظر دهید »

نامه ای تامل برانگیز و مفهومی مادر به فرزندش

19 مهر 1396 توسط صغري اقاميري ينگجه

فرزند عزیزم آن زمان که مرا پیر و از کار افتاده یافتی صبور باش و مرا درک کن.

اگر هنگام غذا خوردن، لباس هایم را کثیف کردم و یا نتوانستم لباسهایم را بپوشم صبور باش و به یاد بیاور که همین کارها را به تو یاد دادم.

…


اگر زمانی که صحبت میکنم حرفهایم تکراری و خسته کننده است صبور باش و حرفهایم را قطع نکن و به حرفهایم گوش فرا ده، همانگونه که من در دوران کودکی به حرفهای تکراریت بارها و بارها با عشق گوش فرا دادم.

اگر زمانی را برای تعویض من میگذاری با عصبانیت این کار را نکن و به یاد بیاور، وقتی کوچک بودی، من نیز مجبور می شدم روزی چند بار لباسهایت را عوض کنم.

برای سرگرمی یا خواباندنت مجبور می شدم بارها و بارها داستانی را برایت تعریف کنم پس خشمگین نشو اگر بارها و بارهای مطلبی را برای من تعریف میکنی.

وقتی نمی خواهم به حمام بروم، مرا سرزنش نکن، زمانی را به یاد بیاور که مجبور میشدم با هزار و یک بهانه تو را وادار به حمام کردن کنم.

وقتی بی خبر از پیشرفت ها و دنیای امروز، سئوالاتی می کنم با لبخند تمسخر آمیز به من ننگر.

وقتی برای ادای کلمات یا مطلبی، حافظه ام یاری نمی کند، فرصت بده و صبر کن تا بیاد بیاورم، اگر نتوانستم بیاد بیاورم عصبانی نشو، برای من مهمترین چیز نه صحبت کردن ، که تنها با تو بودن و تو را برای شنیدن داشتن است.

وقتی پاهایم توان راه رفتن ندارند، دستانت را به من بده … همانگونه که تو اولین قدم هایت را در کنار من برداشتی.

وقتی نمیخواهم چیزی بخورم مرا وادار نکن من خوب میدانم که کی به غذا احتیاج دارم.

روزی متوجه میشوی که علیرغم همه اشتباهاتم همیشه بهترین چیزها را برای تو میخواستم و همواره سعی کردم بهترین ها را برای تو فراهم کنم.

از اینکه در کنارت و مزاحم تو هستم، خسته و عصبانی نشو تو باید مرا درک کنی.

یاریم کن، همانگونه که من یاریت کردم ان زمان که زندگی را آغاز کردی.

زمانی که می گویم دیگر نمی خواهم زنده بمانم و می خواهم بمیرم، عصبانی نشو … روزی خود خواهی فهمید.

کمک کن تا با نیرو و شکیبایی تو، این راه را به پایان برسانم.
فرزند دلبندم، دوستت دارم

 نظر دهید »

کدام پل؟

17 بهمن 1394 توسط صغري اقاميري ينگجه

دختران شهر

به روستا فکر می کنند

دختران روستا در آرزوی شهر می میرند

مردان کوچک

به آسایش مردان بزرگ فکر می کنند

مردان بزرگ

در آرزوی آرامش مردان کوچک

می میرند

کدام پل

در کجای جهان

شکسته است که هیچکس به خانه اش نمی رسد!

گروس عبدالملکیان

 1 نظر
  • 1
  • ...
  • 3
  • 4
  • 5
  • 6
  • 7
  • 8
  • ...
  • 9
  • ...
  • 10
  • 11
  • 12
  • ...
  • 13
  • 14
مرداد 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
        1 2 3
4 5 6 7 8 9 10
11 12 13 14 15 16 17
18 19 20 21 22 23 24
25 26 27 28 29 30 31

خدا دوست دارم

  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • علمی
  • آموزشی
  • بدون موضوع
  • فرهنگی
  • جالب و خواندنی

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس