عقل کامل بود ، فاخر بود ، حرف تازه داشت
24 مهر 1396 توسط صغري اقاميري ينگجه
جان پس از عمری دویدن لحظه ای آسوده بود
عقل سرپیچیده بود از آنچه دل فرموده بود
عقل با دل رو به رو شد ، صبح دلتنگی بخیر
عقل برمی گشت راهی را که دل پیموده بود
عقل کامل بود ، فاخر بود ، حرف تازه داشت
دل پریشان بود، دل خون بود، دل فرسوده بود
عقل منطق داشت ، حرفش را به کرسی می نشاند
دل سراسر دست و پا می زد ، ولی بیهوده بود
حرف منّت نیست اما صد برابر پس گرفت
گردش دنیا اگر چیزی به ما افزوده بود
من کی ام؟! باغی که چون با عطر عشق آمیختم
هر اناری را که پروردم به خون آلوده بود…
ضد - گناه - فاضل نظری